داستان واقعي اما غم انگيز


مرده متحرك


 داستان كوتاه اما تلخ غزاله جون

روزي روزگاري يه عروس و دومادي بعداز سالها باهم ازدواج كردند طي چند سال از گذشت زندگي صاحب فرزندي شد اين خونه واده خيلي باهم خوشوخرَم بودند تا اينكه يك روزي درب خونه شون كارت عروسي رسيد و تاريخ معين عروسي طوري بودكه سرپرست اين خونه واده دير به خونه اومد اما قبلش به همسر و فرزندش گفته بود شما ميتونيد بريد عروسي من نميتونم بيام خيلي خسته ام از طرف منم معذرت خواهي كن.

تا اينكه مادرودختر رسيدندو عروسي هم شاد شاد در حال برگزاري بود

هنوز پاسي از شب نگذشته بود كه به يكي اقوام فاميل خبر دادند به همسرش خبر بدين كه همسرش فوت كرده آمدند تا خبر بدند ديدند همسر اون بنده خدا در اوج شاديست سپس گفتند بذار مزاسم تموم بشه بعد بهش خبر ميدهيم

(سرپرست خسته اون خونه واده بعلت گازگرفتي شديد دچار مرگ شده بود)

تا اينكه مراسم عروسي به اتمام رسيدو بهش خبر دادند همسر دلشكسته(نرگس) تا فهميد چه اتفاقي افتاده از هوش رفت طفلي (غزاله) هم همش دنبال بابا محسنش ميگشت غزاله كوچولو خيلي دنبال باباش گشت  ولي موفق نشد پيداش كنه تااينكه مادر غزاله بعداز چند دقيقه بهوش اومد ديد تو بيمارستانه طفلي نرگس خانوم خيلي داغون شده بود بالاخره با اسرار زياد تونست همسرش محسن رو ببينه محسن تو سردخونه بود بعداز٢ روز دفنش كردند و غزاله بي بابا شد  و نرگسم بي محسن.

حالا ميخوام چند تا دعا كنم

ايشالله هيچ دختري بي بابا نشه چون دخترا باباين

و همچنين به نرگس خانوم كه همسر آقا محسن صبر بده

 

نويسنده و طراح: علي قدرت پناه


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب ها :
[ دو شنبه 4 اسفند 1393برچسب:, ] [ 22:12 ] [ علی قدرت پناه ] [ ]






Designer by : LOGO9